یک روز باور نکردنی...
سلام عسلم...
نمیدونم از کجاش شروع کنم.تیتر نوشته امروز رو هرچی خواستم بذارم ذهنم جواب نداد تا اینکه یاد حرف دیشبمون افتادم.
باور نکردنی...
واقعا هم باور نکردنی بود.بعد از یه انتظار سخت ولی شیرین روز موعود رسید.روزی که تمام لحظاتش ثانیه به ثانیه اش قشنگ بود.
وقتی سوار اتوبوس شدم و البته چنددقیقه بعد از تو جداشدم.باخودم گفتم یعنی قرار نیست پیش هم باشیم!وقتی رسیدیم و بعد از چند دقیقه کنار هم بودیم هنوز هم نمیدونستم قراره چه اتفاقهایی برامون بیفته و چه لحظات ناب و زیبایی رو پشت سر بذاریم.
لحظات باتو بودن قشنگه ،لحظات با تو حرف زدن قشنگه، لحظات به تو نگاه کردن قشنگه، لحظات لبخند زدن تو رو دیدن محشره ...ولی از همه قشنگ تر و زیباتر خود تویی.آره تو...
تویی که با بودن در کنارت آرامش برام معنی میشه.تویی که سرگذاشتن روی پاهات آرزوم بود و وقتی سرم روی پاهات بود(البته باواسطه)حس کردم که یه دنیا زیر سرمه.یه دنیا آرامش...
نمیشه بیان کرد اون حس عجیب و قشنگی که هنوزم بعد از دوروز نمیتونم درکش کنم.
وقتی کاملا اتفاقی باهم همسفره شدیم و باز هم قرار شد از دستای مهربون تو لقمه بگیرم و این که با هم افطاری ساده ولی پر عشق بخوریم ،اونجا بود که فهمیدم لذت دنیا یعنی چی.
اونجا بود که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی.عشقی که ناخواسته من و تورو پای یه سفره افطار دونفره نشوند.سفره ای که از سادگی کم نظیر بود ولی از عشق و محبت بی نظیر.
دستای مهربونتو یادم نمیره وقتی غذا به طرف میگرفتی و من چقدر ناراحت بودم وبابغض غذا میخوردم چون نمیتونستم دستاتو ببوسم.
دستایی که باهاشون حساب دارم.از اون حسابهایی که امیدوارم قسمت بشه و والبته وقت بشه تسویه کنیم.
با بستنی دونفره خاطره قشنگی داریم .نه؟ولی بستنی دونفره با یه قاشق یه چیز دیگه است.یکی من.یکی تو.
و از هرچه بگذریم سخن آب بازی خوشتر است...
عزیزم از دست من فرار کردی آره؟میدونی اونجا من با اشک دنبالت بودم.وقتی که بطری رو بهت دادم میگفتم کاش آب بریزی روی من متوجه بغضم نشی...
ولی خودمونیما تو هم نامردی نکردیا.هرچند تو بیشتر خیس شدی تا من.یادم باشه دفعه دیگه ظرف آب بزرگتری بخرم.
و اما لحظه ای که سرم روی پاهات بود...میدونی به چی فکر کردم ؟
به اینکه یعنی میشه دوباره یه روزی سرمو روپاهات بذاری البته ایندفعه بدون واسطه؟
یعنی میشه بادستات موهامو نوازش کنی و من آروم روی پاهات بخوابم؟
ته دلم میگفتم اگه خدا بخواد...اگه عشقم بخواد...میشه...میشه...میشه...
و اون لحظه ای که تنهات گذاشتم تموم پله ها رو دویدم و زود اومدم بالا نه از ترس به اینکه تو مواظب خودت هستی ایمان دارم.به خاطر این سریع اومدم چون دوست نداشتم حتی ثانیه ای این لحظات ناب با توبودن رو از دست بدم.
لحظاتی که همین الان دلم تنگ شده براش و بغضش خیلی اذیتم میکنه.راستی فروبردن بغض روزه رو باطل میکنه؟
وقتی اومدم بالا و تو رو دیدم خیالم راحت شد.خیالم راحت شد که هنوز هم دقایقی فرصت دارم پیشت باشم.
و اما آرزویی که فکرشو نمیکردم به این زودی یا حداقل تو این سفر بهش برسم.
کنار هم روی چمن ها دراز کشیدیم و من برای دقایقی چشمامو بستمو باز کردم.فکر کردم خواب میبینم ولی بیدار بودم.
بیدار بودم و عشقم رو درکنار خودم دیدم...دیگه خدا چی میخواست بهم بده اون روز...
همه اتفاقهای خوب برام تو اون دوساعت رقم خورد. وقتی بلندشدیم باز اون بغض لعنتی اومدسراغم وخداروشکر که تو ندیدی.یا دیدی و به روم نیاوردی.
وقتی بلند شدیم برای حرکت نمیدونستی با هر یه باری که تو میگفتی نریم، غم های عالم میومد سراغم...
تو دار و ندار من تویی. همه وجود منی من دوست داشتم اونجاتا ابد کنارتو باشم .ولی باید میرفتیم.
باید میرفتیم و رفتیم.قدم زنان درنزدیک ترین فاصله کنار هم از کنار درختا و برگهای قشنگشون رد شدیم.چقدر وجود اون فضا به زیبایی دیدار ما افزوده بود...
رفتیم ودل من با تو همراه شد.وقتی آروم آروم ازت دورشدم فهمیدم که واقعا چقدروجودم بهت وابسته است...
دلم لک زده عزیزم...دلم لک زده برای یه بار فقط یه بار دیدنت ...
دلم تنگ شده برای یه بار فقط یه بار شنیدن صدات...
دلم بهونه میگیره برای یه بار فقط و فقط یه بار بوسیدن دستات...
دلم غش میره برای یه بار فقط یه بار دیدن لبخند قشنگت که بهانه شکفتن همه گلهای دنیاست...
به دلم میگم غصه نخوره.
یه روزی دوباره تکرار میشه.تکرار به بلندای دنیا...تکراری به ارزش عشق بی نهایت من و تو...
دوباره پیش هم میشینیم عزیزم...
دوباره باهم غذامیخویم عشق من...
دوباره صدای قشنگت رو میشنوم نفسم...
دوباره کنار هم قدم میزنیم...
دوباره کنارهم دراز میکشیم و به چشمای عاشق هم نگاه میکنیم...
دوباره سرمو روی پاهات میزارم و برای بودنت خدا روشکر میکنم...
دوباره بهت آب میپاشم و تو به جای اینکه فرار کنی مایستی و تسلیم میشی و میخندیم...
دوباره بستنی میریزه روی لباسهات و با برگ خشک پاکشون میکنی...
و دوباره...
به امید اون روز...
عشق من ...بهانه بودن من...معنای زندگی من ...
دوستت دارم .ازت ممنونم
...خیلی خیلی دلم برات تنگ شده...
نظرات شما عزیزان: